مصائب شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
بیش از ستاره زخم و، فلک در نظاره بود دامان آسـمـان ز غـمـش پُـر سـتاره بود لازم نـبـود آتـش سـوزان بـه خـیـمـههـا دشـتی ز سـوز سیـنه زینب شـراره بود میخواست تا ببوسد و برگیردش ز خاک قـرآن او، ورق ورق و پـاره پــاره بـود یک خیمه نیم سوخته، شد جای صد اسیر چیزی که ره نداشت درآن خیمه، چاره بود آزاد گـشـت آب، ولـیکـن هـزار حـیـف! شد شیردار مادر و، بی شیرخـواره بود چشمی، برآنچه رفت به غارت؛ نداشت کس امــا دل ربــاب – پـی گــاهــواره بــود یک طفل با فـرات، کمی حرف زد ولی نشنید کس، که حرف زدن با اشاره بود یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود در پشت ابـر، چـهـرۀ هـر ماهـپاره بود از دستها مپرس که با گوشها چه کرد از مشتها بـپـرس که با گـوشـواره بود |